

میان زمین و هوا، معلق..
بین ماندن و رفتن …
بین علاقه و عقل …
مانده بود سر در گم …
ای کاش خدا کاری کند برای انتخاب درست …
آنجا نیست ...
خدا در دستی است که به یاری می گیری ...
در قلبی است که شاد می کنی ،
در لبخندی است که به لب می نشانی ...
در فاصله نفس های من و توست که به هم آمیخته ...
در قلبیست که برای تو می تپد ...
در میان گرمای دستان ماست که به هم پیچیده ...
خدا اینجاست همسفر مهربان من
اینجا ...
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آن جاست در جمع عزیزترین هایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جستجو مکن
خدا آن جا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند
همچون معرفت خدا
و به خود آییم
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف
خداونداست
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا «زندگی» را «زندگی کرده ایی»؟
ســـــکــــوت
عبادتی است بی رنج؛
زینتی است که نیازمند پیرایه نیست.
هیبتی است که محتاج سلطنت نیست.
حصاری است بی دیوار؛
پوشاننده تمام عیب ها.
"لقمان حکیم"
«خداوندا تویی پروردگارم همه از توست یارب هرچه دارم»
الهی :من نه آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم ،نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی ،پشت دیوار نشینم چو گدایی بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی ،باز کن در را که جز این خانه مرا نیست پناهی
![]()
|
فلسفه قیام |
من از روی خود خواهی وخوش گذرانی ویا برای فساد وستمگری قیام نکردم، بلکه قیام من برای اصلاح در امت جدّم می باشد می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم وبه سیره و روش جدّم وپدرم علی بن ابیطالب عمل کنم.